تنهای تنها

تنها بودن یه کابوس شوم عزیزم...کار دل نباشی تموم عزیزم

تنهای تنها

تنها بودن یه کابوس شوم عزیزم...کار دل نباشی تموم عزیزم

تنهایی را دوست دارم چون...

 

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم.. تنهائی را دوست دارم چون بی وفا

 

 نیست.. تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام.. تنهائی رادوست دارم

 

چون عشق دروغین درآن نیست.. تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست..

 

تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس

 

 اشکهایم را نمیبیند.. اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم.. ازتنهائی بیزارم چون

 

 تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی تو مردنم است .. 

 

                      

i burnt

یکی را دوست می دارم

یکی را دوست دارم 

 ولی افسوس او هرگز نمیداند  

نگاهش میکنم شاید  

بخواند از نگاه من  

که او را دوست می دارم 

 ولی افسوس او هرگز نمیداند  

به برگ گل نوشتم من  

تو را دوست می دارم 

 ولی افسوس او گل را  

به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند 

 به مهتاب گفتم  ای مهتاب 

 سر راهت به کوی او  

سلام من رسان و گو 

 تو را من دوست می دارم 

 ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید  

یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید  

صبا را دیدم و گفتم صبا دستت به دامانت 

 بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم  

ولی افسوس و صد افسوس 

 زابر تیره برقی جست 

 که قاصد را میان ره بسوزانید 

 کنون وامانده از هر جا 

 دگر با خود کنم نجوا  

یکی را دوست می دارم  

ولی افسوس او هرگز نمیداند   

i love one person

فرشته و شاعر

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند... فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته... شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشتو شعرهایش بوی آسمان گرفت... فرشته شعر شاعر را مزمزه کرد دهانش طعم عشق گرفت... خدا گفت دیگر تمام شد.دیگر نمیتوانید آسان زندگی کنید... چون شاعری که بوی آسمان را بشنود زمین برایش کوچک میشود...و فرشته ای که مزه عشق را بچشد آسمان برایش کوچک.