من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر
از ما می روی ... آرزو دارم ولی عاشق شوی ... آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخورد های سرد را
دیشب دونه به دونه به ستاره ها سر زدم اما هیچ کدام ستاره من نبودن...تا وقتی که به آخرین
ستاره رسیدم ، آرام در گوشم گفت : شگفتا ! اون خود ماه وتو هنوز به فکر ستاره ای؟؟؟!!
من یه آدم تنهام که کسی رو واسه خودش نداره تا بتونه عاشقش باشه.حس می کنم تنهام...تنهای تنها...فقط خدا رو دارم همین
یادمون باشه هیچ کس رو امیدوار نکیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته
می میره...این اتفاق برای من افتاد
اگر دنیای ما دنیای سنگ است بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است
اگر دنیای ما دنیای درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است
اگر عاشق شدن پس یک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است