یکی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستت به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم
ولی افسوس و صد افسوس
زابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
خیلی جال بود.وب زیبایی داری.به ما هم سر بزن
سلام.
ممنون که اومدی.
من شما رو لینک کردم
سلام- امروز هوا خیلی بارونی بود. بد جوری دلم گرفته بود. به عاشق بی کس سر زدم تا هم شما بی کس نباشین هم اینکه از زر نوشته هاتون که همیشه به روزه حرف دلتنگیمو پیدا کنم.
همیشه شاد باشین.
تنها تر از یک برگ با بار شادیهای مهجورم آرام آرام می رانم و بر کلک اندیشه سکان امنیت را به دست می گیرم
و به یادش می تپم و حرکت می کنم…………. کافرنامه بروز شد .-.-. منتظرم تا بیایی وبا حرفهایت برای این قلب شکسته ام مرحم باشی[گل]
تنها تر از یک برگ با بار شادیهای مهجورم آرام آرام می رانم و بر کلک اندیشه سکان امنیت را به دست می گیرم
و به یادش می تپم و حرکت می کنم…………. کافرنامه بروز شد .-.-. منتظرم تا بیایی وبا حرفهایت برای این قلب شکسته ام مرحم باشی[گل]
سلام


خلاصه بگم...
خلاصه گفتم دیگه....
خداحافظ
خیلی شیرین بود.........وقتی آدم میخونه آرامش عجیبی بهش دست میده!!!!!!!!!!!!ممنون!!!!!!!